×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

اخبار ویژه

امروز : جمعه, ۱۳ مهر , ۱۴۰۳  .::.   برابر با : Friday, 4 October , 2024  .::.  اخبار منتشر شده : 0 خبر
کر و لال است اما صدای حسین را می شنود

اسمش محمد است. نوشتن را بلد است. پیامی در فضای مجازی به دستم رسید، با سلام و درود شروع شد. نوشته بود کربلا، نوکر…. نمی دانستم چه باید جواب می دادم ، بی اختیار نوشتم « این حسین کیست که همه عالم دیوانه اوستم».

چند روزی بود که برای جذب خادم در موکب حضرت زهرا «س» شهرستان جم اطلاعیه زده بودیم. با محمد قرار گذاشتم که ببینمش.

وقتی آمد او را می شناختم اما تاکنون همصحبت نشده بودیم. وقت قرار رسید، در آن لحظه دیدار نمی دانستم باید چگونه با او صحبت می کردم. محمد بسیار خنده رو و گرم و پر انرژی بود. مرا سفت در بغل گرفت و گفت : کربلا، نوکر، موکب

فهمیدم که برای خادمی لباس نوکری پوشیده است.

مقداری که با محمد حرف زدم، گفت : جوشکاری بلدم. اما هر کاری توی موکب باشه می توانم انجام بدهم . با مسئول گروه راه اندازی موکب صحبت کردم و محمد را بعنوان یک نیروی ماهر و متخصص بهش معرفی کردم.

 

 

روز اعزام به کربلای معلی ( مراسم اذن حضور)

مراسم اذن حضور و گردهمایی خادمین موکب در مصلی جمعه شهر جم با حضور امام جمعه و خادمین برگزار شد. همه آمده بودند تا گروه ۳۰ نفره راه اندازی را بدرقه نمایند.

محمد با ذوق و شوق و حالی عجیب در بین خادمین نشسته بود، وقتی حضور و غیاب می کردیم، چشمان محمد را نظاره گر بودم ، می دیدم که تمام حواسش به دهان من هستش که چه موقع صدایش می زنم. می خواست یا حسین حضورش را بگوید با زبان خودش چقدر زیبا گفت: یا حسین ….. و اشک هایش سرازیر شد.

خادمینی به میهمانان سیدالشهدا خدمت می کنند که این خدمت رسانی را مدال افتخاری در زندگی خود می دانند. از نگاه آنها، حسین(ع)، قهرمان زندگیشان است و درس خدمت به زوار را در مکتب عاشورا با شیره جان مادران و نان حلال پدران خود آموخته اند.

چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۲

ساعت ۱۶ میدان امام حسین «ع» شهر جم قرار عاشقانه ای بود که خادمین موکب ( گروه راه اندازی ) حضور پیدا کردند و به صورت گروه های ۴ و ۵ نفره با ماشین های شخصی بعد از یک عکس یادگاری عازم کربلا شدیم.

محمد همسفر ما بود و هر لحظه که مرا نگاه می کرد، انگار برایم دعا می کرد. از این حس خوب محمد حال منم خوب بود.

صدای نوحه مداح، دم گرفته و دلم قدم به قدم با ناله های او، طریق الحسین را برای بار هزارم و ده هزارم تداعی می کند… موکب به موکب، عمود به عمود…

من در حال و هوای خودم با نوحه ها همنوایی می کردم و چقدر دلم میخواست محمد این مداحی ها را می شنید…….

در طول مسیر شهر جم تا مرز شلمچه محمد مثل همه و هیچ کس نمی دانست که محمد کر و لال است. محمد بسیار می فهمید و بسیار حواسش بود که جایی برای بقیه کم نگذارد. آره او خادم است و خوب حال و هوای خادمی را می شناسد.

در مرز ایران هنوز مواکب شروع به خدمات رسانی نکرده بودند. بعد از ساعت ها رانندگی به جنوب ایران، همان جایی که پر از خاطره و جنگ و رشادت و شهادت است رسیدیم . خاطراتی که شنیده بودیم و شهرهایی که بوی شهادت می دادند. محمد هم هر از گاهی برایم صحبت میکرد. می دانستم که او هم حس خوبی دارد.

 

کمی عقب تر، شهر نجف اشرف؛ چشمم به گنبد امن و با ابهت حرم مردی افتاد که به گواه تاریخ، مردترین مردان است. یک خیابان شلوغ با مغازه هایی در اطراف که زیر پای زائران را آب پاشیده بودند تا غبار بلند نشود اما در همان غبار هم تو مقتدرترین بودی… تصویر واقعی یک جهان مردانگی پشت هیچ غباری پنهان نمی ماند… تو، مردترین، مظلومترین، غریب ترین پدر دنیایی و تصویر مهربان ترین پدر عالم پشت هیچ غباری پنهان نمی ماند…

در اندیشه رسیدن…

پای پیاده، در میان انبوه جمعیتی که رها از این جهان، در اندیشه رسیدن به اصل خویش قدم بر می داشتند… شمعی که پروانه ها بر مدار آن می چرخیدند و زمزمه علی، علی، آسمان نجف را به تسخیر درآورده بود. گنبدی طلایی و ایوانی با صلابت و من مدام با خودم این بیت را زمزمه می کردم؛
ایوان نجف عجب صفایی دارد
حیدر بنگر چه بارگاهی دارد…

از مرز شلمچه تا نجف، هر جا که موکب هست/پشت و پناهش ربنای حضرت زهراست

من همیشه اربعین را و جوش و خروش اربعین را شنیده بودم و حالا خودم، ذره ای از جریان بزرگ اربعین بودم. اربعین برای من با تمام جریانات بزرگ فرهنگی عالم فرق دارد. کجای عالم سراغ داری که عده ای بیایند یکسال تمام از آنچه که خدا روزیشان کرده، بخشی را کنار بگذارند تا با آن جمعیتی عظیم را میزبانی کنند؟

وورد به موکب

موکب حضرت زهرا «س» شهرستان جم چند سالی است در مسیر نجف به کربلا ( عمود ۹۱۲ ) میهمان یکی از مواکب عراقی ( ام البنین «س» ) می باشد.

کاروان خادمین موکب بعد از زیارت مولای متقیان حضرت علی علیه السلام به سمت موکب حرکت کردند. چقدر لذت بخش بود، زیارتی که بعدش نوکری برای فرزندش بود. چقدر چسپید.

مسیر را طی کرده ایم و اینک در مقابل موکبی قرار داریم که قرار است خادمینش با عشقی دوچندان، به زوارالحسین خدمت رسانی کنند. از همان بدو ورودمان به موکب شروع به کار نوشتن می کنم. اینجا عمود ۹۱۲، موکب ام البنین و حضرت زهرا س» شهرستان جم.

با خودم می گفتم : مگر خدمت در این دستگاه بزرگ سیدالشهدا(س)، چه اثر و لذت و امتیازی دارد که اینگونه زن و مرد ایرانی و عراقی برای رفع نیاز زائرین تلاش می کنند و هر یک به تنهایی با نوع خدمتی که ارایه می دهند اثری ماندگار را خلق می کنند.

چهره آشنای مردی که دشداشه مشکی به تن دارد و مدام با حساسیت زیاد به همه قسمت ها سر می زند تا مبادا کم و کسری برای میزبانی از زوارالحسین وجود داشته باشد، نظرم را جلب می کند. نزدیک می شوم و اجازه صحبت می گیرم…

من دکتر شهاب… افتخارم خادم الحسین بودن است. اینجا محلی برای اسکان و پذیرایی از زائرانی است که روزها دور از خانه و کاشانه به عشق رسیدن به رکاب سیدالشهدا(ع)، در گرمای سوزان بیابانها و شهرها قدم بر می دارند و روزانه بیش از هزار پرس طعام در سه وعده صبح و ظهر و شب بین زایرین توزیع می شود و امکان اسکان هزار نفر زن و مرد زائر با تمام امکانات در این موکب فراهم است.

دکتر شهاب با زبان عربی گفت: حب سيد الشهداء لا يعرف لباسًا أو مكانة أو وضعًا اجتماعيًا.« عشق به سیدالشهدا، لباس و جایگاه و موقعیت اجتماعی نمی شناسد»

محمد هم مثل بقیه خادمین آماده خدمت رسانی شده بود، خوشحال بود و مدام تا به من می رسید. دستی بر روی شانه ام می زد و دعایی می کرد که فقط خودش می دانست و من این دعا را چقدر دوست داشتم.

اکنون ۱۰ روز فرصت داریم تا زیر ساخت ها و تجهیزات موکب را بروز رسانی کنیم. عشق به امام حسین «ع» عجیب بود. ۳۰ نفر جوان جمی پایکار امام بودند. بدون چشم داشتی از اذان صبح تا پاسی از شب بدون وقفه کار می کردند.

محمد هم کارهای جوشکاری زیر نظر سر گروه راه اندازی انجام می داد. چند روزی که گذشت محمد با همه دوست شده بود و با هم شوخی می کرد و چقدر همه با هم زیر علم امام حسین علیه السلام خوش بودند.

یک روز نزدیک به نماز ظهر و عصرداشتم سفرنامه خودم رامی نوشتم که سیدی با چهره ای نورانی وراد موکب شد و از ش خواستم تا امروز با او نماز جماعت بخوانیم، سید در بین نماز از تفاوت خدمت بین این نقطه عالم با سایر نقاط جهان چنین می گوید: حسین(ع)، قهرمانی بزرگ برای تمامی آزادی خواهان جهان است و آن کسی که قدم در مسیر بزرگ و جریان ساز اربعین می گذارد، بی شک دعوتنامه خود را از سیدالشهدا دریافت کرده است. چه خدمتی بالاتر از اینکه تو خادم کسانی باشی که میهمان سیدالشهدا هستند. عشق به سیدالشهدا، لباس و جایگاه و موقعیت اجتماعی نمی شناسد.

پیام عاشورا با مظلومیت همه قهرمانان دشت کربلا معنا شد و در طول زمان جریان یافت

او در پاسخ به سوال یکی از خادمین که از میان قهرمان و شخصیت های مظلوم کربلا، چه کسی قهرمان زندگی اوست، در حالی که گریه امانش نمی دهد، می گوید: برای من جریان کربلا، جریان انسان ساز است و هر یک از شخصیت های مظلوم کربلا در نگاه من، یک مکتب هستند. از شش ماهه کربلا که با تیر کین گلویش دریده شد، تا عبدالله، تا قاسم، تا علی اکبر، تا ثارالله و تا حضرت زینب و رقیه سه ساله، برای من مقطعی از انسانیت است که هر کدام آزادگی و حریٌت را از زاویه و وجهی متفاوت به منصه ظهور رساندند و پیام عاشورا در لحظه لحظه ارض کربلا با مظلومیت همه قهرمانان دشت کربلا معنا شد و جریان یافت.

 آقا سید مصطفوی را با غمی که از مظلومیت سیدالشهدا بر دلش نشسته و این غم را از چشمانش می بارد تنها می گذارم.

در بین نماز نگاهم به مردی می افتد که سفیدی موهایش خبر از تجربیات طولانی در زندگی می دهد.

بعد از نماز به او نزدیک می شوم و سلام می دهم. با مهربانی و به آرامی جواب سلام می دهد و لبخندی که بر لب دارد مرا ترغیب می کند که از فعالیتش در موکب بپرسم. شروع میکنم…

از خدا می خواهم در مسیر حسین(ع) جان دهم

خودت را معرفی میکنی؟ و صدایی آرام و مهربان با لهجه گله داری و با لحنی که می توان یک شیرینی عمیق را احیا کرد، می گوید: من عباس بیژنی... خادم سیدالشهدا هستم.

سالهاست که این افتخار من است. در هیئت خادمی می کنم و تمام عشق و آرزویم این است که در مسیر اربعین به زوار خدمت کنم و در حالیکه اشک میهمان چشمان خسته اش شده می گوید؛ خدا را شاکرم که نان حلال پدر و مادرم، مرا سرباز این مسیر کرد و از خدا می خواهم که در همین مسیر جان دهم.

از نحوه فعالیت و خدمتش می گوید؛ من خیاطی می کنم و در ایام اربعین لباس و کیف و چمدان زائرین که آسیب دیده و یا پاره شده را ترمیم می کنم. هر بار که کاری برای زائرین انجام می دهم خدا را شکر می کنم که می توانم در مسیر سیدالشهدا مفید باشم.

اسم عباس(ع) جانم را آتش می زند……

و کمی آنطرف تر، صدای زمزمه ای  که در همهمه جمعیت گم است اما می توانی جاروی نوکری را در دستان حاج عباس یمینی ببینی. حاج عباس مردی حدودا شصت ساله است. ساکت و آرام. کمتر سخن می گوید و بیشتر غرق کار. نزدیک می شوم و سلام می دهم و از او می خواهم در حالی که جلوی موکب زیر پای زائران جارو می کشد از شیرینی خدمت به میهمانان حسینی بگوید.

حاج عباس با لهجه شیرین جمی به محض شروع به سخن، گریه امانش را می برد و از دردی که بر قلبش نشسته چنین می گوید؛ چند سالی است که جوان از دست داده ام. پسر جوانم به دلیل بیماری جان خود را از دست داده و این غم سنگین مدام من را بیاد سیدالشهدا و غمی که در از دست دادن فرزندانش بر دلش نشست می اندازد. همچنان که می گرید می گوید؛ من خوب بلد نیستم حرف بزنم اما عشق امام حسین در بند بند وجودم جا دارد. اصلا اسم امام حسین که می آید همه وجودم اشک می شود و از چشمانم جاری می شود.

هر سال برای حضور در موکب سیدالشهدا و خدمت به زائرین حسینی لحظه شماری می کنم. راستش را بخواهی وقتی در این فضا حضور دارم، داغی که ل دل دارم تسکین می یابد.

قهرمان زندگی من امام حسین و حضرت رقیه(س) است

در میان جمع خادمین، فاطمه الزهرا حیدری نسب دختری ۸ ساله از شهر جم نیز مشغول خدمت رسانی است. او می گوید عشق امام حسین او را به همراه پدر، راهی این مسیر کرده و از بین قهرمانان کربلا، علاقه خاصی به امام حسین و حضرت رقیه دارد طوری که در هر زمان که نیاز به کمک داشته باشد از این دو شخصیت بزرگ کربلا کمک می گیرد.

خادمینی در کسوت نانوا، آشپز، کفاش، فرهنگی، پزشک، در موکبی بنام پر ابهت ام البنین وحضرت زهرا«س»  به میهمانان سیدالشهدا خدمت می کنند که این خدمت رسانی را مدال افتخاری در زندگی خود می دانند. از نگاه آنها، حسین قهرمان زندگیشان است و درس خدمت به زوار را در مکتب عاشورایی حسین(ع) آموخته اند.

 این مکتب زن و مرد و پیر و جوان نمی شناسد. عشق به سیدالشهدا، از جان آدمی نشأت می گیرد. از بدو تولد با شیره جان مادرانمان در بند بند وجودمان ریشه می کند و با نان حلال پدرانمان جان می گیرد و رشد می کند.

روزهای خدمت در موکب یکی پس از دیگری می گذرد و هر روز زیبای و اهمیت اربعین حسینی برایم دوچندان می شود، در این روزها حواسم به محمد هست که بعضی روزها بعد از کارهای سخت و طاقت فرسا، لباس عربی می پوشد و به کمک خادمین پذیرایی می آید. با همان لبخند همیشگی….

اکنون ۶ سال است که محمد، عباس، حسین، احمد، فاطمه زهرا، امیر ، محمود ، رضا و …. هر ساله اربعین پای کار امام حسین هستند …….. این حکایت ادامه دارد

برچسب ها :

این مطلب بدون برچسب می باشد.

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.